آرتمیس
آرتمیس

آرتمیس

دعا

دعا

با فرارسیدن یکی از جشنهای مقدس در هند زنی فقیر که شوهرش فلج بودبه 3 فرزند گرسنه اش قول داد که در روز جشن مواد خوراکی کافی برای آنها تهیه کند.آن زن اطمینان داشت که خداوند پول کافی برایش خواهد فرستاد تا بتواند در روز جشن فرزندان گرسنهء خود را سیر کند.او به پشتوانهء این ایمان وارد فروشگاهی شد و تقاضای مواد خوراکی کرد.مرد فروشنده از او پرسید چقدر پول می تواند بپردازد.زن گفت:شوهرم سالهاست بیمار است و من در واقع هیچ پولی ندارم.اما می توانم دعا کنم.مرد فروشنده که فرد بی ایمانی بود با طعنه به زن گفت:دعایت را روی کاغذ بنویس به اندازهء آن می توانی از اینجا خوراکی ببری.زن بی درنگ نوشته ای از جیب خود در آورد و به فروشنده داد و گفت:این دعای کوچک من است دیشب در حالی که بالای سر شوهرم بودم آن را نوشتم.روی کاغذ نوشته شده بود:"خدایا تو پناه من هستی تو هر چه را که برای جشن نیاز دارم فراهم خواهی کرد.حتی بیش از آن تا آنها را با سایر کودکان فقیر قسمت کنم." مرد فروشنده دعا را خواند و در حالی که می خندید کاغذ را روی ترازو گذاشت و گفت:حالا می بینم دعای تو با چه مقدار خوراکی برابر خواهد بود.مرد با نهایت تعجب دید با گذاشتن یک کیسه آرد روی ترازو عقربهءآن تکان نخورد.پس ناچار مواد دیگری را اضافه کرد اما باز هم هیچ اتفاقی نیفتاد.او سرانجام در حین ناباوری به زن فقیر گفت:نمی فهمم امروز چه خبر شده اما من به وعدهء خود عمل می کنم .از این فروشگاه هر چه می خواهی بردار زیرا به نظر من وزن کاغذ کوچک تو بیش از تمام مواد این فروشگاه است. زن فقط چیزهایی را که برای جشن احتیاج داشت برداشت و با چشمانی اشکبار از مرد فروشنده تشکر کرد و با صدایی بلند خدایی را که دعایش را شنیده و نیازش را بر طرف ساخته بود شکر میکرد. مرد فروشنده بعدا متوجه شد که ترازویش خراب شده اما از خود پرسید چرا دقیقا در همان زمان ترازو خراب شده و چرا آن زن قبل از آمدنش به آنجا باید دعایش را روی کاغذ بنویسد. به دنبال این ماجرا قلب فروشنده نیز دگرگون شده او هم از عابدان و عاشقان خدای زنده شد